ماهان عشق بابا و مامانماهان عشق بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

ماهان نفسی

13 ماهگیت مبارک عزیزم

امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد                 و پرنده آواز  جدید می‌سراید                 امروز بهاری دیگر است               در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است            امروز را شادتر خواهم بود      &n...
10 دی 1391

عاشقانه من و بابایی رو دوستداره

            سلام پسرم ببخشید که دیر به دیر وبت رو به روز میکنم حسابی هم من وهم خودت سرما خوردیم ولی خوب باز دلم نمیاد نیام وبرات مطلب نذارم عشقم همه ی کس مامان نمیدونی که چقدر برام سخت بود ببینم سرفه های شدید میکنی جیگرم کباب میشد ولی خوب کاریش نمیشد کرد پسری که شب روشو نکشه واز گرما فرار کنه همین میشه انقدر دعا کردم دردتات بیاد تو جونم تا تو خوب بشی منم مریض شدم ولی هنوز خوب نشدی امروز بردمت دکتر دکتر گفت انشالله زود زود اگه داروهاتو به موقعه بخوری خوب میشی منم قول میدم داروهاتو سر وقت بهت بدم عزیزم انقدر دوستدارم که هد نداره جدیدا اسممو صدا میزنی هی میگی یهیا یعنی زهرا اخه 3روز خانه ع...
9 دی 1391

ماهان اتیش پاره میشود

  سلام اتیش پاره مامان من امدم با کلی حرف از کجا شروع کنم موندم از اینجا میگم که تو اشپزخانه مشغول درست کردن غذا بودم شما هم مثل همیشه در حال رژه رفتن با دوچرختون بودید اخه دوچرخه شمارو که نمیبره شما دوچرخرو میبرید اینطوری حالا فکر کن اینه سگه دوچرخه شماست خلاصه جونم برات بگه که دیدم یهو صدات داره از ته چاه میاد هی میگی ما ما اه اه اه هم پشت سرش دویدم گفتم ماهان مامان جان کجایی که یهو پاهاتو زیر مبل دیدم چشام شد چهارتا دیم که نگو توپت رو زیر مبل دیدی رفتی ورشداری گیر کردی حالا منو که دیدی لاو ترکوندنت گرفته همش جی بازیت گرفته بود هی میگفتی دی دی دی خلاصه اوردمت بیرون حالا از ترس اینکه دعوات نکنم از بوس کردنم د...
5 دی 1391

یلدات مبارک

  سلام تاج سرم همه کسم نفسم مامان فدای شما بشه دومین شب یلدای زندگیتو بهت تبریک میگم گل پسری تو هندونه شب یلدای من وبابایی عزیزم امسال خانه مامانی دعوت بودیم همه عموهاتم انجا دعوت بودن با خاله ودختر خاله های بابا جون حسابی جمعمون جمع بود گلمونم که شما باشید سبز بود الهی مامان فدات بشه که اصلا اذیت نمیکردی همه چیز شب یلدا مثل هندوانه اجیل میوه کتاب حافظ همگی وسط سالن پهن بودن ولی هم سارا دختر عموت وهم شاداب نوه خاله بابا دست میزدن بهشون ولی شما مثل مرد کوچولوها کنار بودی تا بهت تعارف نمیکردن دست نمیزدی خلاصه از همه دلبری میکردی همه بهم میگفتن هزار ماشالله پسر فهمیده وخوبی داری منم سریع برات اسپند دودو کردم عزیزم انق...
30 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ماهان نفسی می باشد